نارسیس جوان زیبایی بود. همه روزه برای دیدن زیبایی خود به دریاچه آبهای شیرین در وسط جنگل میرفت.
آنچنان شتابان از میان مردم می گریخت که مبادا کسی او را ببیند و از زیبایی اش لذت ببرد, آنچنان شتابان از میان درختان می گریخت که مبادا اوریاد ها الهه جنگل ها او را ببیند و از زیبایی اش لذت ببرد.
وقتی به دریاچه می رسید آرام می گرفت و ساعتها در سکوت دریاچه محو زیبایی خود می شد,آنچنان محو تماشای خود می شد که اصلا نمی فهمید روز کی به پایان می رسد و شب همگام دزدانه به خانه اش باز می گشت تا مبادا کسی او را ببیند و از زیبایی اش لذت ببرد!
یک روز همچنان که نارسیس دوان دوان آمد تا خود را به دریاچه برساند و مثل هر روز از زیبایی اش لذت, ببرد پایش به سنگی خورد و به دورن دریاچه افتاد و مرد….
از مکانی که نارسیس به درون دریاچه افتاد گل نیلوفری شکفت , دریاچه نام او را به یاد نارسیس , نارسیس گذاشت.
دریاچه همهء روز برای برای نارسیس می گریست تا اینکه روزی اوریادها الهه جنگل ها آمدند و تمام آب های شیرین دریاچه را با اشک های دریاچه شور کردند و به او گفتند : هان , ای دریاچه هرگز مپندار که گریستن تو برای نارسیس می تواند ما را بترساند یا وادار به گریستن کند ,چرا که او در هر حال زیبا ترین بود و ما در هر حال همیشه در جنگل ها به دنبالش دوان بودیم تا او را ببینیم اما او همیشه در میان جنگل از ما فراری بود و ما هرگز او را ندیده بودیم وا ز زیبایی اش لذت نبردیم ,تنها تو بودی که او را دیده ای و از رزیبایی اش لذت برده ای حال هم خود برایش گریه کن.
دریاچه با تعجب اشکهایش را پاک کرد و پرسید:
مگر نارسیس زیبا هم بود؟!
اوریادها با تعجبی دو چندان پاسخ دادند: آری , او زیبا بود, زیبا ترین بود ولی چگونه ممکن است که تو این راندانی؟!
تو او را از هر کسی بیشتر دیده بودی, از خودس هم بیشتر; اصلا تو تنها کسی بودی که او را دیده میدیدی چگونه ممکن است که نفهمیده باشی او زیباست؟!
دریاچه که کاملا گیج شده بود پاسخ داد: نارسیس همه روزه ساعت ها بر حاشیه من می نشست اما من هرگز نفهمیدم او زیباست ; زیرا هر روز که او به سراغ من می آمد من در عمق چشمانش محو تماشای زیبایی خود می شدم واکنون که مرده از این می گریم که دیگر نمیتوانم زیبایی ام را ببینم!!!
میبینید؟ گاهی وقتا اونقدر محو “خود” میشیم که دیگه از دوست که هیچ فاصله ای با ما نداره غافل میشیم!!!
فرض کن روزی تلفن زنگ میزند. صدایی پرهیجان به تو میگوید برنده ی جایزه ی بزرگ ده میلیون دلاری بخت آزمایی شده ای. چه احساسی خواهی داشت؟ و این احساس چه قدر دوام خواهد آورد؟
سناریوی دیگر؛ تلفن زنگ میزند و متوجه می شوی بهترین دوستت از دنیا رفته. دوباره، چه احساسی خواهی داشت؟ و برای چه مدت؟
چگونه می توانیم احساسات مان را پیش بینی کنیم؟
آیا در مورد خودمان تخصصی داریم ؟ آیا برنده شدن در بخت آزمایی ما را سال ها به شادترین انسان زنده تبدیل می کند؟
دن گیلبرت، روان شناس دانشگاه هاروارد، نظرش منفی است. او در مورد برندگان بخت آزمایی پژوهشی انجام داد و متوجه شد اثر شادی آنها بعد از چند ماه فروکش می کند.
بنابراین، فرد چند وقت پس از دریافت چکی با مبلغ کلان مانند گذشته راضی یا ناراضی خواهد بود. او این موضوع را “پیش بینی احساسی” مینامد؛ ناتوانی ما در پیش بینی صحیح احساسات خودمان.
افرادی که در شغلشان تغییر یا پیشرفتی می کنند از نظر میزان خوشحالی بعد از حدود سه ماه دوباره به همان حالت اولیه برمیگردند. علم این اثر را تردمیل خوشبختی می نامد.
ما سخت تلاش می کنیم، پیشرفت می کنیم و می توانیم چیزهای بیشتر و بهتری را بخریم، ولی این موارد در حال حاضر ما را خوشحال تر نمی کنند.
پس اتفاقات منفی چگونه بر ما اثر میگذارند؟
مثلاً آسیب دیدگی از ناحیه ی نخاع یا از دست دادن یک دوست؟ در این جا هم ما مدت و شدت احساسات آینده مان را بیش از حد تخمین میزنیم. برای مثال، زمانی که یک رابطه ی عشقی به پایان می رسد، احساس می شود زندگی دیگر به روال عادی بازنمیگردد. زوج پریشان کاملاً متقاعد شده اند هرگز شادی را تجربه نخواهند کرد، اما بعد از چند ماه قرار ملاقاتهای جدید را از سر می گیرند.
تصمیمات بهتر و هوشمندانه:
خوب نبود اگر می دانستیم ماشین، شغل یا رابطه ی عشقی جدید دقیقاً چقدر خوشحال مان می کنند؟ خب، بخشی از آن عملی است. این توصیه ها را که از نظر علمی نیز تأیید شده اند به کاربر تا تصمیمات بهتر و هوشمندانه تری بگیری؛
از چیزهای منفی که نمیتوانی به آنها عادت کنی اجتناب کن، مثل تردد بین خانه و محل کار، سروصدا یا استرس مزمن
از چیزهای مادی مثل ماشین، خانه، برنده شدن در لاتاری، پاداش ها و جوایز انتظار شادی کوتاه مدت داشته باش
تا حد ممکن وقت آزاد و مستقل برای خودت در نظر بگیر، چون آثار مثبت طولانی مدت معمولاً از آنچه پیوسته انجامش می دهی نشئت می گیرند.
علایقت را دنبال کن، حتا اگر مجبور باشی بخشی از درآمدت را صرف شان کنی. روی دوستی ها سرمایه گذاری کن.
برای اکثر مردم، داشتن موقعیت اجتماعی حرفه ای شادی طولانی مدتی به ارمغان می آورد، به شرطی که در همان زمان به دنبال تغییر تراز اطرافیان خود نباشند.
به عبارت دیگر، اگر به پست مدیرعاملی ارتقا پیدا کنی و فقط با سایر مدیران و هم رتبه هایت صمیمی شوی، اثر ناشی از شادی مدیر شدنت به زودی از بین میرود.
در گذشته گذاشتن قرار ملاقات برای شروع رابطه کمتر پیچیده بود. امروزه اما شاهد روابطی هستیم که در آنها ابهام وجود دارد.
مثلا دختر یا پسری به شما پیشنهاد صرف غذا در رستوران را می دهد، اما شما متوجه منظور او از این پیشنهاد، نه در قرار اول و نه در قرارهای بعدی هم نمیشوید. یک رفتارش را حاکی از علاقه و احترام برداشت می کنید اما در موقعیتی دیگر بی تفاوت است.
مدام این فکر در ذهن شما میچرخد که ما الان دوست هستیم یا نه؟ یا اصلا طرف چه قصدی دارد؟ مساله وقتی حادتر میشود که شما از او خوشتون اومده و احساس تعهد و علاقه دارید اما این ابهام تو رابطه می تونه حس اضطراب، عدم پیش بینی آینده، شک و عدم تردید به دنبال داشته باشه.
چیزی که مشخصه افراد از اینکه بخواهند همچین احساساتی رو تجربه کنند، متنفرند. اگر انتخاب کنید که وضوح و یا صداقت را در رابطه خود مشخص کنید، کار دشواری به نظر میرسد و احتمالا ترجیحتان این باشد که منتظر بازی بعدی طرف مقابل باشید.
فکر می کنم حدس این نوع بازی ها با افرادی که زندگی ما را تحت تاثیر قرار می دهند کار سختی باشد. اگر احساسات خود را در مورد وضعیتی که در آن هستید پنهان کنید، در رابطه ای گیر می کنید که درک واقعی از یکدیگر وجود نخواهد داشت.
شما چطور فکر می کنید؟
در این شرایط از طرف مقابل بخواهیم قصد خود را از این ارتباط توضیح دهد یا منتظر بمانیم؟ یا به نظرتان چه راه حل دیگری می تواند وجود داشته باشد؟
اگر به گروه زن خوب تعلق داشته باشیم چگونه رفتار میکنیم؟
وقتی عصبانی میشیم ساکت میمونیم، گریه میکنیم و از خودمون انتقاد میکنیم و حال بدی داریم. از مشاجره لفظی دوری میکنیم و افکار و احساساتمون رو ابراز نمیکنیم. تو این حالت نیروی درونی مون صرف حمایت از دیگری و سازگاری تو رابطه هامون میشه.
پس ازمدتی خواسته هامون رو فراموش میکنیم و همش سعی میکنیم عکس العمل بقیه رو پیش بینی کنیم تا مبادا قایق رو بلرزونیم.
اگه همین طوری پیش بریم انباری از خشم و عصبانیت رو تو ناخودآگاهمون جمع میکنیم. نکته اش هم اینه که هروقت رابطه ای رو مهم تر از وجودمون بدونیم، عصبانیت جز لاینفک زندگی مونه و نمیزاره مستقیم عصبانیت رو تجربه کنیم.
زنان خوب متوجه عصبانیتشون نمیشن و احساس گناه همراه با افسردگی و ناراحتی رو تجربه میکنن و همین احساس گناه و شک از خود مانع از آگاهی از عصبانیتمون میشه.
و در آخر زنان خوب همیشه مورد تشویق جامعه هستن،
“هیچ بدی ای را نبین، هیچ حرف بدی نشنو و هیچ حرف بدی نزن”
این موضوع قانون افرادی میشه که عصبانیت شون رو نادیده میگیرن.
فلسفه رواقی یکی از رایجترین و مردمیترین مکاتب فلسفی در روم باستان بود. نویسنده این کتاب خود آموزههای فلسفه رواقی را در زندگی به کار میبندد و در اثر حاضر تجارب شخصیاش را با خواننده در میان میگذارد. خوانندگان این کتاب میآموزند که چگونه دلهره و نگرانی را به حداقل برسانند و چگونه گذشته را فراموش کنند و به چیزهایی بیندیشند که هماکنون تحت کنترلشان است؛ به علاوه یاد میگیرند چگونه با توهین، سالمندی و وسوسه جستجوی ثروت و شهرت مقابله کنند. در یک کلام، «فلسفهای برای زندگی» به مخاطبان نشان میدهد که چطور به ناظران فکور زندگی خود بدل شوند. ویلیام بی. اروین در مقدمه کتاب اظهار داشته است: «من این کتاب را با این پرسش در ذهن خود نگاشتهام که : اگر بنا بود رواقیان دوران باستان کتاب راهنمایی برای مردمان سده بیست و یکم بنویسند، کتابی که ما را به زندگی نیک رهنمون شود آن کتاب چگونه چیزی میشد؟» و این کتاب پاسخ به این پرسش نویسنده است که با ترجمه محمد یوسفی و توسط انتشارات ققنوس منتشر شده است.
ویلیام اروین هدفش از نوشتن این کتاب را چنین بیان می کند:
«هدفم این است که این فلسفه را در زندگیام به کار ببندم و دیگران را هم به پیروی از آن تشویق کنم. به گمان من فیلسوفان رواقی باستان ما را به هر دوی این تلاشها دعوت کردهاند، اما تأکید اصلیشان بر ضرورت مطالعه فلسفه رواقی به این دلیل است که آن را در زندگی مان به کار ببندیم».
این کتاب در ۳۳۶ صفحه در قطع رقعی توسط انتشارات ققنوس و ترجمه محمد یوسفی به بازار عرضه شده است.
بخشی از کتاب که در مورد چگونگی برخورد با شخص توهین کننده در لینک زیر آورده شده است.
قرن ۱۳ طاعون شایع شد. کلیسا آن را نشانه گناهان یهودیان دانست، ۱۲هزار یهودی در باواریا و استراسبورگ سوزانده شدند. بقیه مردم را طاعون کشت.
پایان قرن ۱۶ برای مدتی جراحی ممنوع شد. پاپ معتقد بود که در روز رستاخیز قطعات بدن نمی توانند یکدیگر را پیدا کنند! هزاران نفر با این تصمیم پاپ مردند بلکه اجزای بدنشان در روز رستاخیز گم نشود! قرن ۱۷ ادعا شد لمس استخوانهای یک قدیس در فلورانس باعث شفا میشود، زیستشناسی تصادفی کشف کرد که استخوان یک بز است، اما استخوانها همچنان شفا میداد!
بزرگترین دشمن سعادت و آزادى انسان ها دفاع کورکورانه از عقاید و باورهاى غلط است!
به طور تناقضآلودی، خودداری از پاسخ دادن به توهین، یکی از موثرترین پاسخ های ممکن است.
یک دلیلش چنانکه سنکا یادآور میشود این است که خاموشی ما ممکن است برای فردی که توهین کرده است، گیجکننده باشد؛ به این معنی که نمیداند آیا توهینش را فهمیده ایم یا خیر؛ به علاوه، با این کار اجازه نمیدهیم از توهینش لذت ببرد و در نتیجه به احتمال زیاد پریشان می شود.
پاسخ ندادن نشان میدهد که بود و نبود او در نظرمان یکسان است و از آنجا که هیچکس دوست ندارد نادیده گرفته شود ، عدم تمایل ما به پاسخ دهی ، احساس تحقیرشدگی را در او بر می انگیزد …
جهت اخذ نوبت ، مشاوره حضوری و تلفنی در زمینه : مشاوره خانواده، مشاوره پیش از ازدواج، مشاوره فردی، مشاوره گروهی، مشاوره کودک و نوجوان، مشکلات شخصیتی، استرس، اضطراب، وسواس و سکس تراپی می توانید از طریق لینک تماس با ما و یا شماره تماس ۰۹۱۹۲۱۳۶۰۲۳ با خانم راحله صادقی (متخصص امور خانواده و ازدواج و سکس تراپی) تماس حاصل فرمایید.
داستان آزادی – زندگی نامه هریت تابمن
در زمانیکه بردهداری در آمریکا رایج بود، زن سیاه پوستی به نام هریت تابمن،
گروهی مخفی به راه انداخته بود که بردگان را فراری میداد.
بعدها از او پرسیدند:
سختترین مرحله کار شما برای نجات بردگان چه بود؟
او عمیقا به فکر فرو رفت و گفت:
قانع کردن یک برده به اینکه
تو برده نیستی و باید آزاد باشی…
بخشی از زندگی نامه هریت تابمن / محبوب ترین قاچاقچی انسان
کودکی
هریت تابمن در سال ۱۸۲۰ در یک خانواده سیاه پوست که در آن زمان برده بودند به دنیا آمد.
او دارای هشت خواهر و برادر بود. هنگام شش سالگی در نبود مادرش به نگهداری از خواهر و برادر خود مشغول بود
و چون این کار را خوب انجام می داد، به عنوان دایه و پرستار بچه به یک خانواده ی دیگر فروخته شد.
خانواده جدید بسیار بد رفتار بوده و با هر بار گریه کردن بچه او را شلاق می زدند.
جای این ضربات برای همیشه بر روی تن او باقی ماند.
بیماری و سردرد
او بر اثر حادثه ای ضربه شدید مغزی شده و در تمام دوران زندگی سردرد شدیدی داشت.
در سال ۱۸۴۴ با مردی آزاد و دو رگه سیاه و سفید ازدواج کرد و شوهرش برای او یک نام مستعار انتخاب کرد.
در سال ۱۸۴۹ به سختی بیمار شد و سردردهای شدیدی می گرفت.
به همین دلیل دیگر یک برده ی کاری و بدرد بخور به حساب نمی آمد و اربابش تصمیم به فروشش گرفت.
اما اربابش بر اثر بیماری مرد و همسر او تصمیم به فروش برده ها گرفت.
فرار
در این زمان هریت تصمیم گرفت که با دو برادر کوچکترش فرار کند.
جایزه ۱۰۰ دلاری برای پیدا کردن آنها در روزنامه ها چاپ شد و آنها مجبور شدند که دوباره برگردند.
اما هریت دوباره به تنهایی و از طریق راه های مخفی زیرزمینی و خانه های امنی که در آن سال ها به مسیر «راه آهن زیرزمینی» مشهور شده بود، فرار کرد.
او به مدت ۳ هفته و حدود ۱۴۵ کیلومتر با پای پیاده به سمت آمریکای شمالی حرکت کرده و به فیلادلفیا رسید.
راه آهن زیرزمینی
او تمام مدت به فکر خانواده خود بود و با وجود مجازات برای کمک به فرار برده ها،
تمام خانواده خود را از همین راه آهن زیرزمینی به سمت آمریکای شمالی فراری داد.
همسر او ازدواج کرده بود و حاضر نبود که خود را به خطر بیاندازد و در نتیجه با او همراه نشد.
او کاملا به راه ها آشنا بوده و در هیچ مورد از اقدام هایش شکست نخورد و به همین دلیل به عنوان یک قهرمان شناخته شد.
رمز و سرود آزادی
رمز هریت یک سرود مذهبی بود و برده ها با شنیدن آن آماده ی فرار می شدند.
این سرود بعدها توسط هنگ سیاه پوستان در طول جنگ داخلی آمریکا خوانده می شد
و در قرن بیستم همه نژادها این سرود را به عنوان سرود آزادی می خواندند.
هنگ ویژه سیاه پوستان
او در تشکیل هنگ ویژه سیاه پوستان و با رایزنی با دیوید هانتر و آبراهام لینکلن نقش بسیار ویژه ای داشت.
در ابتدا به عنوان آشپز و سپس به عنوان رهبر هنگ انتخاب شد.
هنگامی که رییس جمهور آبراهام لینکلن در سال ۱۸۶۳ اعلامیه آزادی بردگان را صادر کرد،
هریت نقش مهمی در آزادسازی همه سیاهپوستان، مردان، زندان و کودکان از بردگی بر عهده داشت.
هریت اولین زنی است که رهبری یک هنگ مسلح را بر عهده داشت و در یکی از عملیات هایی که انجام داد،
موفق شد تعداد ۷۰۰ برده را آزاد کند. به این ترتیب با تلاش های قهرمانانه هریت و دیگر مبارزان،
دو سال بعد یعنی در سال ۱۸۶۵، جنگ داخلی با تصویب قانون لغو برده داری به پایان رسید.
سالهای پس از جنگ
او در سالهای پس از جنگ آرام ننشست و به عنوان یکی از رهبران فعال در جنبش حمایت از حقوق زنان تلاش کرد.
او در سال ۱۹۱۳ به علت سینه پهلو و عفونت درگذشت اما نامش به عنوان نماد شجاعت و یک مبارز راه آزادی
در تاریخ کشور آمریکا ثبت شد و شهرتی جهانی پیدا کرد.
در سال ۲۰۱۶ پس از همه پرسی تصمیم گرفته شد عکس خانم تابمن بر روی اسکناس های ۲۰ دلاری به جای عکس اندرو جکسون چاپ شود.
هر کس در زندگیش فقط یک بار ستاره دنباله دار را می بینه. بعضیها مثل من آن یک دفعه هم نمی توانند بیبیند. در سال ۱۹۱۲ که ستاره دنباله دار در آسمان پیدا شد، من پنج شش ساله بودم. مادرم و خواهرانم برای دیدن این ستاره عجیب روی بام رفته بودند و به من هم نشان می دادند و می گفتند: «دیدیش؟ دمش را میبینی؟»
من درست عقلم نمی رسید که ستاره چیه و نمی دانستم که ستاره دنباله دار یعنی چی, نمی دیدمش ولی می گفتم: «آره, دیدم.»
در سال ۱۹۹۲ هم که این ستاره باز در آسمان طلوع کند من دیگر نخواهم بود و اگر هم باشم چشمانم یاری نخواهند کرد این ستاره عجیب را ببینم. پاهایم به من اجازه نمیدهند که روی بام بروم و آن را تماشا کنم.
یک مرتبه و فقط یک مرتبه این اتفاق در زندگی اشخاص میافتد.
خوشبختی هم مثل ستاره دنبالهدار فقط یک مرتبه در زندگی مردم پیدا میشود.
بعضی ها از این یک دفعه هم برخوردار نشدهاند.
برگرفته از کتاب ورق پاره های زندان, اثر استاد بزرگ علوی
در همین رابطه برنارد شاو میگه:
«وقتی توی خونه ی همسایه دنبال خوشبختی می گردی, خوشبختی پشت در خونه ی شما نشسته تا در رو براش باز کنید. ولی شما اون وقت در خانه نیستید!»
دنبالهدارها در بسیاری از فرهنگهای مختلف در سراسر جهان و در طول زمان از وحشت و ترس الهام گرفته شدهاند. آنها عناوینی همچون «پیشروی حکم مجازات» و «تهدید گیتی» به خود گرفتهاند. این اجرام همچنین به عنوان پیشگویان فاجعهها و پیامبران خدا در نظر گرفته میشدند. در دوران باستان، دنبالهدارها قابلتوجهترین اشیاء در آسمان شب بودند. در بسیاری از فرهنگها، دنبالهدارها حاملان پیامهای خدایان هستند. برای نمونه، در برخی از فرهنگها، دم دنبالهدارها ظاهر سر یک زن با موهای بلند پشت سرش است.
هیچ کتاب یا درمانگری نمی تواند همه مشکلات مربوط به زندگی زناشویی شما را حل کند. با گنجاندن این هفت اصل اخلاقی در زندگی مشترک خود، می توانید روند ارتباطاتتان را تغییر دهید. حتی یک تغییر کوچک و ملایم در مسیر زندگی مشترکتان، در طول زمان تاثیر مثبت و برجسته ای خواهد داشت. نکته اینجاست که شما باید این تغییر را بوجود آورید و آن را ادامه دهید. بهبود زندگی زناشویی تان نوعی سفر است. درست شبیه همه مسافرتها، ناباوریها را به دور بریزید. یک قدم کوچک بردارید. اگر در جایی گیر کردید یا قدم اشتباهی برداشتید، دوباره بخشهای مختلف کتاب را بخوانید و ببینید شما در کجای این نقشه واقع شده اید. این گونه قادر خواهید بود تا در مسیر درست حرکت کنید.
آنهایی که ازدواج موفق دارند ممکن است ندانند که از این هفت اصل پیروی می کنند، اما همه آنها این کار را می کنند. ازدواج های ناموفق دست کم در یک مورد این اصول را رعایت نمی کنند، اما در مجموع ازدواج های ناموفق اغلب چندین اصل را رعایت نمی کنند.
این هفت اصل عبارتند از:
اصل اول) نقشه های مهر و محبت خود را بهبود ببخشید
اصل دوم) بر محبت ها و تحسین هایتان بیفزایید.
اصل سوم) به جای فاصله گرفتن از همسران در مشکلات، به هم نزدیک شوید.
اصل چهارم) بگذارید همسرتان بر شما نفوذ کند. بدین معنا که پذیرای مشاوره و راهنمایی او باشید.
اصل پنجم) با هم به رفع مشکلات قابل حل بپردازید.
اصل ششم) با توجه به رویاهای طرف مقابل خود، بر مشکلات دائمی غلبه کنید.
اصل هفتم) سعی کنید مفاهیم و جامعه ای مشترک با هم خلق کنید.