یک روز بعد از ظهر وقتی «اسمیت» داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.
اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم. زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست.
وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید: “من چقدر باید بپردازم؟”و اسمیت به زن چنین گفت:
“شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد. همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!”
چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود.
او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از در بیرون رفته بود، درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود.
وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود. در یادداشت چنین نوشته بود:
“شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!”.
همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت: «اسمیت» پول دارو ها جور شد نگران نباش همه چیز داره درست میشه…”
چرا با وجودی که می دانیم، رفتار یا تصمیم ما اشتباه است به کرات مرتکب آن می شویم؟
چرا قادر به کنترل بسیاری از رفتارهایمان نیستیم؟
چرا با وجود اینکه بچه ها را بسیار دوست داریم، گاهی با آنها رفتار غیردوستانه و نادرست داریم؟
چرا با داشتن همسر و خانواده خوب هنوز از زندگی راضی نیستیم؟ چرا برخی از افراد جذب اشخاص با اختلاف سنی بسیار زیاد می شوند؟
پاسخ تمامی سوالات به نحوی به ضمیر ناخودآگاه مان مرتبط است. این ضمیر چگونه عمل می کند؟
شکل گیری ضمیر ناخودآگاه
یک سیم کشی برق درون شهر را در نظر بگیرید. مدار عصبی و مراکز کنترل عصبی ما در مغز هم مثل همان سیم کشی است. میلیاردها مدار عصبی در آن وجود دارد.
این مدارهای عصبی که مرتبط با هر یک از ویژگی های ماست، بتدریج تکمیل شده و تثبیت می شود.
هشتاد درصد این تکامل در هشت سال اول زندگی شکل می گیرد و می شود گفت که تقریبا تمامی آنها در محدوده ضمیر ناخودآگاه قرار می گیرند.
سه خصوصیت اصلی ضمیر ناخودآگاه به شرح زیر است:
احساس امنیت و اطمینان (پیوند عاطفی)
حرمت نفس (ارزشمندی، کفایت، توانمندی)
ابتکار و خودجوشی (هدفمند بودن، پذیرش مسئولیت، اعتماد بنفس و …)
این سه خصوصیت به ترتیب از کودکی دچار تکامل می شود و تکامل هر کدام وابسته به تکامل قبلی است. به عنوان مثال اگر احساس امنیت و یا پیوند عاطفی در ۱۸ ماه اول تولد درست شکل نگرفته باشد، حرمت نفس که در سنین ۲ تا ۳ سالگی است نیز بدرستی شکل نخواهند گرفت.
ارتباط رفتارهای ما با ضمیر ناخودآگاه
حال فرض کنیم شخصی دوران تکامل مناسبی نداشته باشد. مثلا مادرش به او توجه لازم را نداشته و در او تصویری از حالات هیجانی که حاوی اضطراب است، در ضمیر ناخودآگاهش شکل بگیرد.
در این فرد اگر در دوران بزرگسالی نیز عدم توجه از سایرین اتفاق بیافتد، در نتیجه همان مدار مغزی با همان حالات هیجانی حاوی اضطراب تحریک شده و واکنش شخص از طریق ضمیر ناخودآگاهش انجام خواهد شد.
پی نوشت:
شاید به نظر برسد قسمت دوم متن حاضر پاسخگوی قسمت اول نباشد، اما مدارهای عصبی شکل گرفته در دوران کودکی باعث میشوند بخش بزرگی از رفتارهای ما خارج از اراده و کنترل ما باشند و تا مدارهای عصبی در فرایند روان درمانی قرار نگیرند تغییر نمی یابند.
مرکز مشاوره خیابان پیروزی
راحله صادقی مشاوره خانواده و ازدواج
برچسبها:ابتکار و خودجوشی, اجتماعی, احساس امنیت, اعتماد به نفس, باور, پیوند عاطفی, توانمندی, حرمت نفس, رفتار, شخصیت, ضمیر ناخودآگاه, مشاوره, مشاوره خانواده آنلاین, مشاوره خانواده تلفنی, مشاوره خانواده و ازدواج, مشکلات
نویسنده این کتاب آلن دوباتن و آقای عرفان ثابتی آن را ترجمه کرده اند که شش بخش دارد.
بخش اول کتاب تسلی بخشی های فلسفه در مواجهه با عدم محبوبیت است.
این بخش به سقراط می پردازد که چگونه مردم آتن او را به مرگ محکومش کرده اند و باید جام شوکران را بنوشد. سقراط از آنچه که درست می دانست دفاع کرد نه آنچه که می دانست مورد پسند همگان است.
در گفتگوها ما ترجیح می دهیم مورد قبول و علاقه ی طرف مقابل باشیم نه این که حقیقت را بگوییم. ولی سقراط در برابر عدم محبوبیت و محکوم شدن از طرف حکومت، متزلزل نشد. او به سبب گله و شکایت دیگران از افکار خود دست برنداشت.
مهم ترین ویژگی سقراط این بود که عادت داشت که به افراد از هر طبقه و سن و سالی نزدیک شود و از آنها درباره معنای زندگی سوال کند. سقراط به ما کمک می کند که شک کنیم که دیگران ممکن است اشتباه کنند و علاوه بر آن روش ساده ای به ما ارائه می کند که به وسیله ی آن خودمان می توانیم تعیین کنیم چه چیزی درست است.
ما به تحصیلات و زندگی مرفه نیاز نداریم، هر کسی که ذهنی کنجکاو و منظم داشته باشد و بخواهد عقیده ی مبتنی بر عرف عام را بسنجد می تواند در یکی از خیابان های شهر شروع به صحبت با یکی از دوستانش کند و با پیروی از روش سقراطی ممکن است در کم تر از نیم ساعت به یک یا دو ایده ی جدید برسد.
بخش دوم کتاب تسلی بخشی های فلسفه در مواجهه با کم پولی است.
اپیکور با صراحت کامل به سبک زندگی لذت بخش می پردازد. مهم ترین سوال ممکن در این بخش اینست که برای زندگی سرشار از تندرستی به چه چیزی نیاز دارم؟ یا چه چیزی مرا خوشبخت می کند؟
در این باره مردی را مثال می زند که از شغل خود ناراضی است و با اعضای خانواده ترشرو و بدخلق بوده و این کج خلقی را به گردن شغل خود می اندازد. اما بعد از تعویض شغل افسردگی وی کاهش نمی یابد.
فهرستی که اپیکور برای خوشبختی ارائه می کند عبارتند از:
دوستی
آزادی
تفکر
البته این معنا بدست نمی آید که پول خوشبختی نمی آورد، بلکه اصل استدلال اپیکور این است که اگر پول داشته باشیم اما از نعمت دوستان، آزادی و زندگی تحلیل شده محروم باشیم، واقعا خوشبخت نخواهیم بود. و اگر ازین سه نعمت برخوردار باشیم ولی پول نداشته باشیم، هرگز بدبخت نخواهیم بود. اگر چیزهای گرانقیمت نمی توانند چندان ما را شاد کنند، پس چرا به این شدت مجذوب آن ها هستیم؟ زیرا اشیا در بعد مادی ادای چیزی را در می آورند که می خواهیم در بعد روان شناختی به دست آوریم و باید در افکار خود تجدید نظر کنیم.
بخش سوم کتاب تسلی بخشی های فلسفه در مواجهه با ناکامی است.
در این مورد سنکا چگونگی واکنش نشان دادن به ناکامی را به ما یاد می دهد. در هسته ی هر ناکامی ساختاری نهفته است که هر خواسته ای با واقعیتی بنیادین در تضاد است و از همان کودکی تضادها شروع می شوند.
در آن دوران کشف می کنیم که منابع رضایت ما خارج از کنترل خودمان هستند و جهان با امیال ما چندان مطابقتی ندارد. به نظر سنکا، اوج حکمت آن است که یاد بگیریم سرسختی و لجاجت جهان را با واکنش هایی مثل فوران خشم، احساس بدبختی، اضطراب، ترشرویی، خودبرحق بینی و بدگمانی بدتر نسازیم. وقتی می توانیم ناکامی را تحمل کنیم که خود را برای بیشترین آسیب هایی که انتظار نداشته ایم آماده کنیم و آن ها را درک کنیم.
ما باید خود را با ابعاد واقعیت سازگار کنیم که دنیا محل ناکامی هاست، چیزی را که قادر به تغییرش نیستیم بپذیریم. در نهایت سخن سنکا به فردی که از فقدان پسرش رنج می برد گفته بود: چه لزومی دارد برای اجزای زندگی گریه کنیم؟ کل زندگی گریه دار است.
بخش چهارم کتاب تسلی بخشی های فلسفه در مواجهه با ناتوانی و نابسندگی است.
مونتنی فیلسوف، به ضعف های آدمی اشاره می کند که این نقصان ها ما را شرمنده می کند. مونتنی اشاره می کند که ما فقط آن جنبه هایی از خودمان را قبول می کنیم که با انتظارات دیگران مطابقت دارد و نسبت به جنبه های دیگر احساس ناراحتی می کنیم.
حکمت حقیقی این است که با جنبه های پست تر هم سازگار شویم. آنچه در جامعه ای امری بهنجار محسوب می شود، ممکن است در جامعه ای دیگر نابهنجار باشد.
مثلا در جامعه ای که گوش های بزرگ زیبا هستند و افراد تا آنجایی که می توانند گوش های خود را به طور مصنوعی می کشند. بی تردید این امر به نظر عجیب می رسد اما از نظر مونتنی هیچ چیز آن عجیب نیست. برای کاستن از سلطه ی این نوع تفکر، فقط لازم است ما از مرزهای افکار خود گذر کنیم. مونتنی نابسندگی فکری، نابسندگی فرهنگی و نابسندگی جنسی را مورد بررسی قرار می دهد.
بخش پنجم کتاب تسلی بخشی های فلسفه قلب شکسته است.
آرتور شوپنهاور را یکی از بدبین ترین فیلسوفان می دانند: امروز بد است و هر روز بدتر خواهد شد تا این که بدترین اتفاق رخ دهد. با این حال شوپنهاور به نیرویی در درون ما اشاره کرد که به نظر او همواره بر عقل غلبه دارد که همه نقشه ها و داوری ها را دستکاری می کند و آن را نیروی معطوف به حیات نامید، سائقه ای ذاتی در انسان ها برای بقا و تولید.
بنابراین عشق نیرویی زیست شناختی برای تداوم نوع بشر است. بنابراین اگر عقل خود را ازدست ندهیم به طور قطع موافق تولید مثل نخواهیم بود.
یکی از ژرف ترین اسرار عشق این است (چرا او؟) چرا از بین تمام گزینه های ممکن، چنان میل شدیدی به این فرد داریم؟ از نظر شوپنهاور ما آزاد نیستیم عاشق همه شویم، زیرا نمی توانیم از همه بچه های تندرستی داشته باشیم.
عشق چیزی نیست جز کشف والدی آرمانی از جانب اراده معطوف به حیات. این اراده باید تضمین کند که نسل بعدی از نظر روانشناختی و فیزیولوژیکی آن قدر متناسب هست که جهان پرمخاطره را دوام آورد.
شاید شوپنهاور تبیین های نامطبوعی از علت عاشق شدن ما به دست داده باشد، ولی این تبیین ها سبب تسلی ما در برابر عدم پذیرش نزد طرف مقابل می شود – از اینکه می فهمیم درد ما چیزی عادی است تسلی می یابیم. نکته دیگر اینکه ما ذاتا دوست نداشتنی نیستیم. نه شخصیت ما نفرت آور است نه مشمئز کننده. لازم نیست از خود متنفر شویم اگر عشق با ظرف مقابل حاصل نشد اشکالی در مانیست سرانجام روزی با کسی برخورد می کنیم که ما را عالی می پندارد و با ما احساس صمیمیت و نزدیکی خواهد کرد.
بخش ششم کتاب تسلی بخشی های فلسفه در مواجهه با سختی هاست.
نیچه فیلسوفی متفاوت از فیلسوفان دیگر، دریافته بود که کسانی که خواهان احساس رضایت هستند باید از هر گونه سختی استقبال کنند. کارهای بشر فارغ از درد و رنج نیست. به زندگی بارورترین و بهترین انسان ها نگاه کنید و از خود بپرسید آیا درختی که می خواهد سرفراز و پابرجا باشد می تواند با هوای بد و طوفان ها روبه رو نشود؟
در فاصله میان شکست های اولیه بدون تجربه و موفقیت ها بعدی، در شکاف میان کسی که می خواهیم باشیم و کسی که در حال حاضر هستیم، حتما درد، اضطراب، حسد و تحقیر وجود دارد و این تفکر باعث می شود به طور نابهنگام بتوانیم بر چالش ها غلبه کنیم. البته این در صورتی است که خود را برای دشواری ها اماده کرده باشیم
جهت تماس و گرفتن وقت مشاوره می توانید از طریق ID تلگرام rahelesadeghi66 با خانم راحله صادقی هماهنگ نمایید. مرکز مشاوره در خیابان پیروزی بوده و هماهنگی های لازم صورت خواهد گرفت.
برای رهایی از دام گفتگوهای درونی منفی تکراری (نشخوار ذهنی) چه می توان کرد؟
۱- تکنیک برگردانی مثبت یا انحراف فکر:
به صورت ارادی به چیزی توجه کنید که مثبت است. بازی های فکری کنید. هر کاری که مستلزم به کارگیری فکر است. تلفن را بردارید و به دوستان زنگ بزنید. خلاصه فقط ذهنتان را با هر چیز کوچکی مشغول کنید. یک عدد پیچیده مثل ۹۵۸۳۵۴ را درنظربگیرید و هفت تا هفت تا از آن کم کنید. این تکنیک بخاطر اینست که مکانیزم ذهن طوریست که در یک آن نمی تواند به دونقطه توجه کند.
۲- تکنیک تاخیر فکر:
برای آمدن فکرهای منفی تکراری به ذهنتان وقت تعیین کنید و وقتی این افکار خواستند به ذهنتان وارد شوند به آنها بگویید که بروند و در فلان ساعت که به آنها اختصاص داده اید بیایند و تدریجا این ساعات را محدودتر کنید. این نشان می دهد که شما ارباب هستید و آن ها (افکار منفی تکراری) نوکر.
۳- تکنیک تدوین فکر:
قلم و کاغذ بردارید و همگی افکار منفی خود را بنویسید ترجیحا با زبان طنز: نوشتن بار سنگین افکار فکری را سبک کرده و گاه با خواندن نوشته ها ممکن است شما را به خنده یا شگفتی از افکار غیرمنطقی خود وادارد. در عین حال وقتی فکرتان را نوشتید راحت تر میتوانید آن را بررسی کنید و خطاهایش را شناسایی نمایید.
۴- تکنیک تصور بدترین حالت ممکن و اقدام:
در نگاه اول ممکن است این روش اشتباه به نظر برسد اما دو فایده اساسی دارد. به جای اینکه مدام در مورد نگرانی های آینده فکر کنید. به بدترین حالت ممکن فکر کنید. زمانی که به بدترین حالت ممکن فکر میکنید، میبینید آنقدرها هم بد نیست و تنها این ذهن شماست که آن رو بزرگ کرده. همین طور شما می توانید خود را برای اقدامات جبرانی و پیشگیرانه بعدی آماده کنید. به جای ترس از اقدام، بزنید به قلب ماجرا و دست به کار شوید.
۵- تکنیک تعریف ماموریت جدید:
نشخوار ذهنی، فکر زاید است و فکر زاید زاییده وقت زاید و وقت زاید زاییده بیکاری، با دست زدن به یک فعالیت که شما را در حالت برانگیختگی قرار دهد میتوانید از حالت نشخوار ذهنی فاصله بگیرید. مثلا اگر در کارآفرینی شکست خورده اید، یک ایده جدید را دنبال کنید. اگر دیگر نمی توانید ورزش حرفه ای کنید، خوب به مربی شدن فکر کنید! اگر به تازگی جدا شده اید، به تمام کارهایی فکر کنید که در زمان زندگی مشترک فرصتش را نداشتید انجام دهید.
جهت تماس و گرفتن وقت مشاوره می توانید از طریق ID تلگرام rahelesadeghi66 با خانم راحله صادقی هماهنگ نمایید. مرکز مشاوره در خیابان پیروزی بوده و هماهنگی های لازم صورت خواهد گرفت.
جهت درمان استرس و گرفتن وقت مشاوره می توانید از طریق شماره تلفن ۰۹۱۹۲۱۳۶۰۲۳ با مرکز مشاوره خانواده و روانشناسی – خانم دکتر راحله صادقی تماس حاصل نمایید.
چگونه استرس خود را کنترل کنیم:
مردی مسن در یک سالن کنفرانس برای جمعی درباره مدیریت استرس سخنرانی می کرد.
او لیوان آبی توی دستش بود. همه منتظر بودند که او درباره ی نیمه پر لیوان یا نیمه خالی آن صحبت کنه ولی بجای آن از حضار می پرسه:
این لیوان چقدر وزن داره؟
دهها زمزمه از میان حضار بلند شد:
بین ۳۰ تا ۳۰۰ گرم …
مرد مسن جواب داد:
وزن واقعی اهمیتی نداره !!! مهم اینه که چه مدت زمان من آن را نگهدارم.
اگر یک دقیقه نگهش دارم مشکلی نخواهد بود…
اگر یک ساعت نگهش دارم در بازویم احساس دردی خواهم کرد…
اگر مدت یک روز نگهش دارم دستم متورم و از کار می افته…
در هر مورد وزن لیوان تغییر نکرده است ولی هرچه بیشتر آن را نگهدارم سنگین تر خواهد شد …
حالا ارتباط یک لیوان آب و استرس
اضطراب و نگرانی در زندگی مثل این لیوان آب است.
کمی فکر کنید هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.
بیشتر فکر کنید، شروع به درد خواهد گرفت
و اگر تمام روز فکر کنید، احساس فلجی خواهید کرد و توانایی انجام هیچ کاری را نخواهید داشت !!!
لینک تماس با ما / مرکز مشاوره خانواده شرق تهران جهت اخذ نوبت ، مشاوره حضوری و تلفنی در زمینه :
مشاوره خانواده، مشاوره پیش از ازدواج، مشکلات شخصیتی، استرس، اضطراب، وسواس و سکس تراپی
شماره تماس ۰۹۱۹۲۱۳۶۰۲۳ با خانم دکتر صادقی (متخصص امور خانواده و ازدواج و سکس تراپی)
راه حل ترک استرس:
این لیوان را زمین بگذارید !!! این لیوان را هرچقدر می تونید و به دفعات زمین بگذارید….
برخی نظریات در مورد استرس:
آنچه مرا نکشد نیرومندترم می کند. (نیچه)
برخی از نظریه پردازان در قرن بیستم معتقد بودند که کمی استرس خوب است. کتاب «آزمون استرس» یان رابرتسون نیز پر از داستان هایی است که شاهدی بر این قضیه است که مقدار کم استرس می تواند نیروبخش و مشوق نیز باشد.
استرس چیست:
استرس در ابتدا تنها واژه ای بود در فیزیک و مهندسی برای توصیف فشار وارده بر اجسام. اما در حال حاضر به عنوان یک بیماری روانی که همه ما را شامل می شود شناخته شده است. دلشوره، عصبانیت، اضطراب، تنش، حساسیت های بسیار و فشارهای عصبی از مواردی است که استرس باعث بروز آنها می شود.
استرس خوب و استرس بد:
آقای هانس سایلی استرس را به دو دسته تقسیم بندی کرد.
استرس خوب : eustress
استرس بد: distress
تفاوت میان آنها تنها در چگونگی واکنش ما نسبت به استرس است و نوع استرس ممکن است تفاوتی با هم نداشته باشد. به قول هملت: هیچ چیز خوب یا بد نیست، تفکر ماست که خوب یا بد را می سازد.
یان رابرتسون کشف کرد که ژن ها در بدن می توانند عملکرد خود را در واکنش به محرک ها تغییر دهند. در نتیجه این اعتقاد در او حاصل شد که همه می توانند یاد بگیرند ذهن و احساسات خود را کنترل کنند.
جهت تماس و گرفتن وقت مشاوره می توانید از طریق شماره تلفن ۰۹۱۹۲۱۳۶۰۲۳ با مرکز مشاوره خانواده و روانشناسی – خانم راحله صادقی تماس حاصل نمایید و یا می توانید از طریق ID تلگرام rahelesadeghi66 با خانم راحله صادقی در تماس باشید.
نشخوار ذهنی مثل نوار است. نواری که گیر کرده و آهنگی را دوباره و دوباره تکرار می کند.
برای مثال بحثی را که با دوستتان داشته اید، در ذهنتان تکرار می کند؛ یا اشتباهات گذشته را به یاد شما می آورد. در واقع هنگام نشخوار ذهنی، افراد، زیادی درباره وضعیت ها و اتفاقات زندگی فکر می کنند که در نهایت به وسواس تبدیل می شود.
افرادی که نشخوار ذهنی دارند ممکن است به اختلال افسردگی یا اضطراب دچار شوند. این افراد زندگی خود را منفی تر میبینند و در مورد آینده ناامیدتر هستند.
با عبارت های زیر می توانید میزان نشخوار ذهنی خود را بسنجید:
اغلب ممکن است به مسائلی فکر کنم که کاش می شد درباره آنها فکر نکنم.
چیزهایی که اخیرا گفته ام یا انجام داده ام، دایما در ذهنم تکرار می شود و مشکل است که فکر کردن درباره ی خود را کنار بگذارم.
مدت ها پس از اینکه بحث و جدلی تمام می شود فکرم دایما به آن باز می گردد.
ذهنم مشغول این می شود که در گذشته چطور در موقعیتی رفتار کرده ام.
برایم راحت نیست افکار ناخواسته را از ذهنم خارج کنم.
وقت زیادی را به فکر کردن در خصوص لحظه هایی که مایوس و شرمنده شده ام صرف می کنم.
برای فکرهایی که بیش از حد ذهنتان را مشغول می کند چه می کنید؟
جهت تماس و گرفتن وقت مشاوره می توانید از طریق شماره تلفن ۳۳۲۵۴۰۲۱ – ۰۲۱ با مرکز مشاوره خانواده شکرانه (خانم راحله صادقی) تماس حاصل نمایید و یا می توانید از طریق ID تلگرام rahelesadeghi66 با خانم راحله صادقی در تماس باشید.
نارسیس جوان زیبایی بود. همه روزه برای دیدن زیبایی خود به دریاچه آبهای شیرین در وسط جنگل میرفت.
آنچنان شتابان از میان مردم می گریخت که مبادا کسی او را ببیند و از زیبایی اش لذت ببرد, آنچنان شتابان از میان درختان می گریخت که مبادا اوریاد ها الهه جنگل ها او را ببیند و از زیبایی اش لذت ببرد.
وقتی به دریاچه می رسید آرام می گرفت و ساعتها در سکوت دریاچه محو زیبایی خود می شد,آنچنان محو تماشای خود می شد که اصلا نمی فهمید روز کی به پایان می رسد و شب همگام دزدانه به خانه اش باز می گشت تا مبادا کسی او را ببیند و از زیبایی اش لذت ببرد!
یک روز همچنان که نارسیس دوان دوان آمد تا خود را به دریاچه برساند و مثل هر روز از زیبایی اش لذت, ببرد پایش به سنگی خورد و به دورن دریاچه افتاد و مرد….
از مکانی که نارسیس به درون دریاچه افتاد گل نیلوفری شکفت , دریاچه نام او را به یاد نارسیس , نارسیس گذاشت.
دریاچه همهء روز برای برای نارسیس می گریست تا اینکه روزی اوریادها الهه جنگل ها آمدند و تمام آب های شیرین دریاچه را با اشک های دریاچه شور کردند و به او گفتند : هان , ای دریاچه هرگز مپندار که گریستن تو برای نارسیس می تواند ما را بترساند یا وادار به گریستن کند ,چرا که او در هر حال زیبا ترین بود و ما در هر حال همیشه در جنگل ها به دنبالش دوان بودیم تا او را ببینیم اما او همیشه در میان جنگل از ما فراری بود و ما هرگز او را ندیده بودیم وا ز زیبایی اش لذت نبردیم ,تنها تو بودی که او را دیده ای و از رزیبایی اش لذت برده ای حال هم خود برایش گریه کن.
دریاچه با تعجب اشکهایش را پاک کرد و پرسید:
مگر نارسیس زیبا هم بود؟!
اوریادها با تعجبی دو چندان پاسخ دادند: آری , او زیبا بود, زیبا ترین بود ولی چگونه ممکن است که تو این راندانی؟!
تو او را از هر کسی بیشتر دیده بودی, از خودس هم بیشتر; اصلا تو تنها کسی بودی که او را دیده میدیدی چگونه ممکن است که نفهمیده باشی او زیباست؟!
دریاچه که کاملا گیج شده بود پاسخ داد: نارسیس همه روزه ساعت ها بر حاشیه من می نشست اما من هرگز نفهمیدم او زیباست ; زیرا هر روز که او به سراغ من می آمد من در عمق چشمانش محو تماشای زیبایی خود می شدم واکنون که مرده از این می گریم که دیگر نمیتوانم زیبایی ام را ببینم!!!
میبینید؟ گاهی وقتا اونقدر محو “خود” میشیم که دیگه از دوست که هیچ فاصله ای با ما نداره غافل میشیم!!!
فرض کن روزی تلفن زنگ میزند. صدایی پرهیجان به تو میگوید برنده ی جایزه ی بزرگ ده میلیون دلاری بخت آزمایی شده ای. چه احساسی خواهی داشت؟ و این احساس چه قدر دوام خواهد آورد؟
سناریوی دیگر؛ تلفن زنگ میزند و متوجه می شوی بهترین دوستت از دنیا رفته. دوباره، چه احساسی خواهی داشت؟ و برای چه مدت؟
چگونه می توانیم احساسات مان را پیش بینی کنیم؟
آیا در مورد خودمان تخصصی داریم ؟ آیا برنده شدن در بخت آزمایی ما را سال ها به شادترین انسان زنده تبدیل می کند؟
دن گیلبرت، روان شناس دانشگاه هاروارد، نظرش منفی است. او در مورد برندگان بخت آزمایی پژوهشی انجام داد و متوجه شد اثر شادی آنها بعد از چند ماه فروکش می کند.
بنابراین، فرد چند وقت پس از دریافت چکی با مبلغ کلان مانند گذشته راضی یا ناراضی خواهد بود. او این موضوع را “پیش بینی احساسی” مینامد؛ ناتوانی ما در پیش بینی صحیح احساسات خودمان.
افرادی که در شغلشان تغییر یا پیشرفتی می کنند از نظر میزان خوشحالی بعد از حدود سه ماه دوباره به همان حالت اولیه برمیگردند. علم این اثر را تردمیل خوشبختی می نامد.
ما سخت تلاش می کنیم، پیشرفت می کنیم و می توانیم چیزهای بیشتر و بهتری را بخریم، ولی این موارد در حال حاضر ما را خوشحال تر نمی کنند.
پس اتفاقات منفی چگونه بر ما اثر میگذارند؟
مثلاً آسیب دیدگی از ناحیه ی نخاع یا از دست دادن یک دوست؟ در این جا هم ما مدت و شدت احساسات آینده مان را بیش از حد تخمین میزنیم. برای مثال، زمانی که یک رابطه ی عشقی به پایان می رسد، احساس می شود زندگی دیگر به روال عادی بازنمیگردد. زوج پریشان کاملاً متقاعد شده اند هرگز شادی را تجربه نخواهند کرد، اما بعد از چند ماه قرار ملاقاتهای جدید را از سر می گیرند.
تصمیمات بهتر و هوشمندانه:
خوب نبود اگر می دانستیم ماشین، شغل یا رابطه ی عشقی جدید دقیقاً چقدر خوشحال مان می کنند؟ خب، بخشی از آن عملی است. این توصیه ها را که از نظر علمی نیز تأیید شده اند به کاربر تا تصمیمات بهتر و هوشمندانه تری بگیری؛
از چیزهای منفی که نمیتوانی به آنها عادت کنی اجتناب کن، مثل تردد بین خانه و محل کار، سروصدا یا استرس مزمن
از چیزهای مادی مثل ماشین، خانه، برنده شدن در لاتاری، پاداش ها و جوایز انتظار شادی کوتاه مدت داشته باش
تا حد ممکن وقت آزاد و مستقل برای خودت در نظر بگیر، چون آثار مثبت طولانی مدت معمولاً از آنچه پیوسته انجامش می دهی نشئت می گیرند.
علایقت را دنبال کن، حتا اگر مجبور باشی بخشی از درآمدت را صرف شان کنی. روی دوستی ها سرمایه گذاری کن.
برای اکثر مردم، داشتن موقعیت اجتماعی حرفه ای شادی طولانی مدتی به ارمغان می آورد، به شرطی که در همان زمان به دنبال تغییر تراز اطرافیان خود نباشند.
به عبارت دیگر، اگر به پست مدیرعاملی ارتقا پیدا کنی و فقط با سایر مدیران و هم رتبه هایت صمیمی شوی، اثر ناشی از شادی مدیر شدنت به زودی از بین میرود.
قرن ۱۳ طاعون شایع شد. کلیسا آن را نشانه گناهان یهودیان دانست، ۱۲هزار یهودی در باواریا و استراسبورگ سوزانده شدند. بقیه مردم را طاعون کشت.
پایان قرن ۱۶ برای مدتی جراحی ممنوع شد. پاپ معتقد بود که در روز رستاخیز قطعات بدن نمی توانند یکدیگر را پیدا کنند! هزاران نفر با این تصمیم پاپ مردند بلکه اجزای بدنشان در روز رستاخیز گم نشود! قرن ۱۷ ادعا شد لمس استخوانهای یک قدیس در فلورانس باعث شفا میشود، زیستشناسی تصادفی کشف کرد که استخوان یک بز است، اما استخوانها همچنان شفا میداد!
بزرگترین دشمن سعادت و آزادى انسان ها دفاع کورکورانه از عقاید و باورهاى غلط است!
جهت اخذ نوبت ، مشاوره حضوری و تلفنی در زمینه : مشاوره خانواده، مشاوره پیش از ازدواج، مشاوره فردی، مشاوره گروهی، مشاوره کودک و نوجوان، مشکلات شخصیتی، استرس، اضطراب، وسواس و سکس تراپی می توانید از طریق لینک تماس با ما و یا شماره تماس ۰۹۱۹۲۱۳۶۰۲۳ با خانم راحله صادقی (متخصص امور خانواده و ازدواج و سکس تراپی) تماس حاصل فرمایید.
داستان آزادی – زندگی نامه هریت تابمن
در زمانیکه بردهداری در آمریکا رایج بود، زن سیاه پوستی به نام هریت تابمن،
گروهی مخفی به راه انداخته بود که بردگان را فراری میداد.
بعدها از او پرسیدند:
سختترین مرحله کار شما برای نجات بردگان چه بود؟
او عمیقا به فکر فرو رفت و گفت:
قانع کردن یک برده به اینکه
تو برده نیستی و باید آزاد باشی…
بخشی از زندگی نامه هریت تابمن / محبوب ترین قاچاقچی انسان
کودکی
هریت تابمن در سال ۱۸۲۰ در یک خانواده سیاه پوست که در آن زمان برده بودند به دنیا آمد.
او دارای هشت خواهر و برادر بود. هنگام شش سالگی در نبود مادرش به نگهداری از خواهر و برادر خود مشغول بود
و چون این کار را خوب انجام می داد، به عنوان دایه و پرستار بچه به یک خانواده ی دیگر فروخته شد.
خانواده جدید بسیار بد رفتار بوده و با هر بار گریه کردن بچه او را شلاق می زدند.
جای این ضربات برای همیشه بر روی تن او باقی ماند.
بیماری و سردرد
او بر اثر حادثه ای ضربه شدید مغزی شده و در تمام دوران زندگی سردرد شدیدی داشت.
در سال ۱۸۴۴ با مردی آزاد و دو رگه سیاه و سفید ازدواج کرد و شوهرش برای او یک نام مستعار انتخاب کرد.
در سال ۱۸۴۹ به سختی بیمار شد و سردردهای شدیدی می گرفت.
به همین دلیل دیگر یک برده ی کاری و بدرد بخور به حساب نمی آمد و اربابش تصمیم به فروشش گرفت.
اما اربابش بر اثر بیماری مرد و همسر او تصمیم به فروش برده ها گرفت.
فرار
در این زمان هریت تصمیم گرفت که با دو برادر کوچکترش فرار کند.
جایزه ۱۰۰ دلاری برای پیدا کردن آنها در روزنامه ها چاپ شد و آنها مجبور شدند که دوباره برگردند.
اما هریت دوباره به تنهایی و از طریق راه های مخفی زیرزمینی و خانه های امنی که در آن سال ها به مسیر «راه آهن زیرزمینی» مشهور شده بود، فرار کرد.
او به مدت ۳ هفته و حدود ۱۴۵ کیلومتر با پای پیاده به سمت آمریکای شمالی حرکت کرده و به فیلادلفیا رسید.
راه آهن زیرزمینی
او تمام مدت به فکر خانواده خود بود و با وجود مجازات برای کمک به فرار برده ها،
تمام خانواده خود را از همین راه آهن زیرزمینی به سمت آمریکای شمالی فراری داد.
همسر او ازدواج کرده بود و حاضر نبود که خود را به خطر بیاندازد و در نتیجه با او همراه نشد.
او کاملا به راه ها آشنا بوده و در هیچ مورد از اقدام هایش شکست نخورد و به همین دلیل به عنوان یک قهرمان شناخته شد.
رمز و سرود آزادی
رمز هریت یک سرود مذهبی بود و برده ها با شنیدن آن آماده ی فرار می شدند.
این سرود بعدها توسط هنگ سیاه پوستان در طول جنگ داخلی آمریکا خوانده می شد
و در قرن بیستم همه نژادها این سرود را به عنوان سرود آزادی می خواندند.
هنگ ویژه سیاه پوستان
او در تشکیل هنگ ویژه سیاه پوستان و با رایزنی با دیوید هانتر و آبراهام لینکلن نقش بسیار ویژه ای داشت.
در ابتدا به عنوان آشپز و سپس به عنوان رهبر هنگ انتخاب شد.
هنگامی که رییس جمهور آبراهام لینکلن در سال ۱۸۶۳ اعلامیه آزادی بردگان را صادر کرد،
هریت نقش مهمی در آزادسازی همه سیاهپوستان، مردان، زندان و کودکان از بردگی بر عهده داشت.
هریت اولین زنی است که رهبری یک هنگ مسلح را بر عهده داشت و در یکی از عملیات هایی که انجام داد،
موفق شد تعداد ۷۰۰ برده را آزاد کند. به این ترتیب با تلاش های قهرمانانه هریت و دیگر مبارزان،
دو سال بعد یعنی در سال ۱۸۶۵، جنگ داخلی با تصویب قانون لغو برده داری به پایان رسید.
سالهای پس از جنگ
او در سالهای پس از جنگ آرام ننشست و به عنوان یکی از رهبران فعال در جنبش حمایت از حقوق زنان تلاش کرد.
او در سال ۱۹۱۳ به علت سینه پهلو و عفونت درگذشت اما نامش به عنوان نماد شجاعت و یک مبارز راه آزادی
در تاریخ کشور آمریکا ثبت شد و شهرتی جهانی پیدا کرد.
در سال ۲۰۱۶ پس از همه پرسی تصمیم گرفته شد عکس خانم تابمن بر روی اسکناس های ۲۰ دلاری به جای عکس اندرو جکسون چاپ شود.