فلسفه رواقی یکی از رایجترین و مردمیترین مکاتب فلسفی در روم باستان بود. نویسنده این کتاب خود آموزههای فلسفه رواقی را در زندگی به کار میبندد و در اثر حاضر تجارب شخصیاش را با خواننده در میان میگذارد. خوانندگان این کتاب میآموزند که چگونه دلهره و نگرانی را به حداقل برسانند و چگونه گذشته را فراموش کنند و به چیزهایی بیندیشند که هماکنون تحت کنترلشان است؛ به علاوه یاد میگیرند چگونه با توهین، سالمندی و وسوسه جستجوی ثروت و شهرت مقابله کنند. در یک کلام، «فلسفهای برای زندگی» به مخاطبان نشان میدهد که چطور به ناظران فکور زندگی خود بدل شوند. ویلیام بی. اروین در مقدمه کتاب اظهار داشته است: «من این کتاب را با این پرسش در ذهن خود نگاشتهام که : اگر بنا بود رواقیان دوران باستان کتاب راهنمایی برای مردمان سده بیست و یکم بنویسند، کتابی که ما را به زندگی نیک رهنمون شود آن کتاب چگونه چیزی میشد؟» و این کتاب پاسخ به این پرسش نویسنده است که با ترجمه محمد یوسفی و توسط انتشارات ققنوس منتشر شده است.
ویلیام اروین هدفش از نوشتن این کتاب را چنین بیان می کند:
«هدفم این است که این فلسفه را در زندگیام به کار ببندم و دیگران را هم به پیروی از آن تشویق کنم. به گمان من فیلسوفان رواقی باستان ما را به هر دوی این تلاشها دعوت کردهاند، اما تأکید اصلیشان بر ضرورت مطالعه فلسفه رواقی به این دلیل است که آن را در زندگی مان به کار ببندیم».
این کتاب در ۳۳۶ صفحه در قطع رقعی توسط انتشارات ققنوس و ترجمه محمد یوسفی به بازار عرضه شده است.
بخشی از کتاب که در مورد چگونگی برخورد با شخص توهین کننده در لینک زیر آورده شده است.
قرن ۱۳ طاعون شایع شد. کلیسا آن را نشانه گناهان یهودیان دانست، ۱۲هزار یهودی در باواریا و استراسبورگ سوزانده شدند. بقیه مردم را طاعون کشت.
پایان قرن ۱۶ برای مدتی جراحی ممنوع شد. پاپ معتقد بود که در روز رستاخیز قطعات بدن نمی توانند یکدیگر را پیدا کنند! هزاران نفر با این تصمیم پاپ مردند بلکه اجزای بدنشان در روز رستاخیز گم نشود! قرن ۱۷ ادعا شد لمس استخوانهای یک قدیس در فلورانس باعث شفا میشود، زیستشناسی تصادفی کشف کرد که استخوان یک بز است، اما استخوانها همچنان شفا میداد!
بزرگترین دشمن سعادت و آزادى انسان ها دفاع کورکورانه از عقاید و باورهاى غلط است!
به طور تناقضآلودی، خودداری از پاسخ دادن به توهین، یکی از موثرترین پاسخ های ممکن است.
یک دلیلش چنانکه سنکا یادآور میشود این است که خاموشی ما ممکن است برای فردی که توهین کرده است، گیجکننده باشد؛ به این معنی که نمیداند آیا توهینش را فهمیده ایم یا خیر؛ به علاوه، با این کار اجازه نمیدهیم از توهینش لذت ببرد و در نتیجه به احتمال زیاد پریشان می شود.
پاسخ ندادن نشان میدهد که بود و نبود او در نظرمان یکسان است و از آنجا که هیچکس دوست ندارد نادیده گرفته شود ، عدم تمایل ما به پاسخ دهی ، احساس تحقیرشدگی را در او بر می انگیزد …
جهت اخذ نوبت ، مشاوره حضوری و تلفنی در زمینه : مشاوره خانواده، مشاوره پیش از ازدواج، مشاوره فردی، مشاوره گروهی، مشاوره کودک و نوجوان، مشکلات شخصیتی، استرس، اضطراب، وسواس و سکس تراپی می توانید از طریق لینک تماس با ما و یا شماره تماس ۰۹۱۹۲۱۳۶۰۲۳ با خانم راحله صادقی (متخصص امور خانواده و ازدواج و سکس تراپی) تماس حاصل فرمایید.
داستان آزادی – زندگی نامه هریت تابمن
در زمانیکه بردهداری در آمریکا رایج بود، زن سیاه پوستی به نام هریت تابمن،
گروهی مخفی به راه انداخته بود که بردگان را فراری میداد.
بعدها از او پرسیدند:
سختترین مرحله کار شما برای نجات بردگان چه بود؟
او عمیقا به فکر فرو رفت و گفت:
قانع کردن یک برده به اینکه
تو برده نیستی و باید آزاد باشی…
بخشی از زندگی نامه هریت تابمن / محبوب ترین قاچاقچی انسان
کودکی
هریت تابمن در سال ۱۸۲۰ در یک خانواده سیاه پوست که در آن زمان برده بودند به دنیا آمد.
او دارای هشت خواهر و برادر بود. هنگام شش سالگی در نبود مادرش به نگهداری از خواهر و برادر خود مشغول بود
و چون این کار را خوب انجام می داد، به عنوان دایه و پرستار بچه به یک خانواده ی دیگر فروخته شد.
خانواده جدید بسیار بد رفتار بوده و با هر بار گریه کردن بچه او را شلاق می زدند.
جای این ضربات برای همیشه بر روی تن او باقی ماند.
بیماری و سردرد
او بر اثر حادثه ای ضربه شدید مغزی شده و در تمام دوران زندگی سردرد شدیدی داشت.
در سال ۱۸۴۴ با مردی آزاد و دو رگه سیاه و سفید ازدواج کرد و شوهرش برای او یک نام مستعار انتخاب کرد.
در سال ۱۸۴۹ به سختی بیمار شد و سردردهای شدیدی می گرفت.
به همین دلیل دیگر یک برده ی کاری و بدرد بخور به حساب نمی آمد و اربابش تصمیم به فروشش گرفت.
اما اربابش بر اثر بیماری مرد و همسر او تصمیم به فروش برده ها گرفت.
فرار
در این زمان هریت تصمیم گرفت که با دو برادر کوچکترش فرار کند.
جایزه ۱۰۰ دلاری برای پیدا کردن آنها در روزنامه ها چاپ شد و آنها مجبور شدند که دوباره برگردند.
اما هریت دوباره به تنهایی و از طریق راه های مخفی زیرزمینی و خانه های امنی که در آن سال ها به مسیر «راه آهن زیرزمینی» مشهور شده بود، فرار کرد.
او به مدت ۳ هفته و حدود ۱۴۵ کیلومتر با پای پیاده به سمت آمریکای شمالی حرکت کرده و به فیلادلفیا رسید.
راه آهن زیرزمینی
او تمام مدت به فکر خانواده خود بود و با وجود مجازات برای کمک به فرار برده ها،
تمام خانواده خود را از همین راه آهن زیرزمینی به سمت آمریکای شمالی فراری داد.
همسر او ازدواج کرده بود و حاضر نبود که خود را به خطر بیاندازد و در نتیجه با او همراه نشد.
او کاملا به راه ها آشنا بوده و در هیچ مورد از اقدام هایش شکست نخورد و به همین دلیل به عنوان یک قهرمان شناخته شد.
رمز و سرود آزادی
رمز هریت یک سرود مذهبی بود و برده ها با شنیدن آن آماده ی فرار می شدند.
این سرود بعدها توسط هنگ سیاه پوستان در طول جنگ داخلی آمریکا خوانده می شد
و در قرن بیستم همه نژادها این سرود را به عنوان سرود آزادی می خواندند.
هنگ ویژه سیاه پوستان
او در تشکیل هنگ ویژه سیاه پوستان و با رایزنی با دیوید هانتر و آبراهام لینکلن نقش بسیار ویژه ای داشت.
در ابتدا به عنوان آشپز و سپس به عنوان رهبر هنگ انتخاب شد.
هنگامی که رییس جمهور آبراهام لینکلن در سال ۱۸۶۳ اعلامیه آزادی بردگان را صادر کرد،
هریت نقش مهمی در آزادسازی همه سیاهپوستان، مردان، زندان و کودکان از بردگی بر عهده داشت.
هریت اولین زنی است که رهبری یک هنگ مسلح را بر عهده داشت و در یکی از عملیات هایی که انجام داد،
موفق شد تعداد ۷۰۰ برده را آزاد کند. به این ترتیب با تلاش های قهرمانانه هریت و دیگر مبارزان،
دو سال بعد یعنی در سال ۱۸۶۵، جنگ داخلی با تصویب قانون لغو برده داری به پایان رسید.
سالهای پس از جنگ
او در سالهای پس از جنگ آرام ننشست و به عنوان یکی از رهبران فعال در جنبش حمایت از حقوق زنان تلاش کرد.
او در سال ۱۹۱۳ به علت سینه پهلو و عفونت درگذشت اما نامش به عنوان نماد شجاعت و یک مبارز راه آزادی
در تاریخ کشور آمریکا ثبت شد و شهرتی جهانی پیدا کرد.
در سال ۲۰۱۶ پس از همه پرسی تصمیم گرفته شد عکس خانم تابمن بر روی اسکناس های ۲۰ دلاری به جای عکس اندرو جکسون چاپ شود.
هر کس در زندگیش فقط یک بار ستاره دنباله دار را می بینه. بعضیها مثل من آن یک دفعه هم نمی توانند بیبیند. در سال ۱۹۱۲ که ستاره دنباله دار در آسمان پیدا شد، من پنج شش ساله بودم. مادرم و خواهرانم برای دیدن این ستاره عجیب روی بام رفته بودند و به من هم نشان می دادند و می گفتند: «دیدیش؟ دمش را میبینی؟»
من درست عقلم نمی رسید که ستاره چیه و نمی دانستم که ستاره دنباله دار یعنی چی, نمی دیدمش ولی می گفتم: «آره, دیدم.»
در سال ۱۹۹۲ هم که این ستاره باز در آسمان طلوع کند من دیگر نخواهم بود و اگر هم باشم چشمانم یاری نخواهند کرد این ستاره عجیب را ببینم. پاهایم به من اجازه نمیدهند که روی بام بروم و آن را تماشا کنم.
یک مرتبه و فقط یک مرتبه این اتفاق در زندگی اشخاص میافتد.
خوشبختی هم مثل ستاره دنبالهدار فقط یک مرتبه در زندگی مردم پیدا میشود.
بعضی ها از این یک دفعه هم برخوردار نشدهاند.
برگرفته از کتاب ورق پاره های زندان, اثر استاد بزرگ علوی
در همین رابطه برنارد شاو میگه:
«وقتی توی خونه ی همسایه دنبال خوشبختی می گردی, خوشبختی پشت در خونه ی شما نشسته تا در رو براش باز کنید. ولی شما اون وقت در خانه نیستید!»
دنبالهدارها در بسیاری از فرهنگهای مختلف در سراسر جهان و در طول زمان از وحشت و ترس الهام گرفته شدهاند. آنها عناوینی همچون «پیشروی حکم مجازات» و «تهدید گیتی» به خود گرفتهاند. این اجرام همچنین به عنوان پیشگویان فاجعهها و پیامبران خدا در نظر گرفته میشدند. در دوران باستان، دنبالهدارها قابلتوجهترین اشیاء در آسمان شب بودند. در بسیاری از فرهنگها، دنبالهدارها حاملان پیامهای خدایان هستند. برای نمونه، در برخی از فرهنگها، دم دنبالهدارها ظاهر سر یک زن با موهای بلند پشت سرش است.
اگر از آخرین لحظه عمر خود خبر داشتی؛ چه حکمتی را برای مردم آشکار می کردی؟ دلت می خواست چه چیزی را برای فرزندانت و جامعه به یادگار می گذاشتی؟
وقتی از رندی پوش؛ استاد دانشگاه تقاضا شد که در دانشگاه سخنرانی آخر را انجام دهد؛ خودش خبر نداشت که به خاطر بیماری پیشرفته سرطان؛ آخرین سخنرانی اش خواهد بود.سخنرانی متحول کننده او در مورد بیماری و مرگ نبود. سخنرانی او در مورد تحقق بخشیدن به رویاهای کودکی؛ غلبه بر مشکلات؛ کمک به دیگران برای رسیدن به آرزوهایشان؛ مثبت اندیشی؛ شکرگزاری، شادی؛ صداقت؛ شرافت و لذت بردن از لحظه به لحظه زندگی بود. او با مطرح کردن درس های زندگی توانست یادگاری ارزشمند برای فرزندان خود و جامعه از خود باقی بگذارد.
«دیوارهای بلند را نساخته اند تا مانع رسیدن ما به رویاهایمان شوند. دیوارها را ساخته اند تا با تلاش از آنها عبور کنیم و ارزشمندی رویاهایمان را به اثبات برسانیم.»
دکتر کوهن رئیس دانشگاه کارنگی ملون:
«رندی! ما برای حفظ یاد و خاطره ی تو، پلی میان دانشکده علوم کامپیوتر و دانشکده هنر احداث می کنیم و نامش را پل رندی پاش می گذاریم. می دانم پس از تو، نسل جدیدی از دانشجویان وارد دانشگاه خواهند شد که تو را نمی شناسند. آنها وقتی از روی این پل رد میشوند می پرسند که رندی پاش که بود؟ و دیگرانی که تو را می شناسند برای آنها از تو خواهند گفت. متأسفم که آنها تو را تجربه نمی کنند. اما اثری که از تو بر جا مانده است را تجربه خواهند کرد…»
بخشی از کتاب:
دستیابی به رویاهای کودکی
«مطمئن بودم که نمیخواهم محور سخنرانی، سرطانم باشد. ماجرای بیماریام سرجایش بود و من بارها و بارها آن را پیشت سر گذاشته بودم. هیچ علاقه ای نداشتم درباره چگونگی کنار آمدنم با بیماری، یا این که چگونه دیدگاههایم را عوض کرده بود حرف بزنم. حتما خیلیها انتظار داشتند سخنرانی درباره مرگ باشد. اما باید درباره زندگی می بود.
چه چیزی مرا استثنایی می سازد؟
این پرسشی بود که احساس می کردم باید به آن بپردازم. گفتم: سرطان مرا استثنایی نمیسازد. هیچ شکی در این امر نبود. در آمریکا سالی ۳۷۰۰۰ نفر فقط به سرطان لوزالمعده دچار میشوند.
درباره آنچه خود را توصیف می کنم به دقت اندیشیدم: معلم، متخصص کامپیوتر، شوهر، پدر، دوست، برادر، استادی برای دانشجویانم. اینها همه نقشهایی بودند که برایم ارزش داشتند. اما هیچ یک از این نقشها واقعا مرا متمایز میکرد؟
از خودم پرسیدم: من به تنهایی واقعا چه چیزی برای ارائه دارم؟
و ناگهان مانند جرقه ای به ذهنم رسید: با وجود همه دستاوردهایم، تمام آنچه دوست داشتم در رؤیاها و اهداف دوران کودکیام ریشه داشت و در راههایی که برای تحقق بخشیدن به تقریبا تمامی آنها در پیش گرفته بودم.»
روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که با هم مسابقه دو بدهند. هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود. جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند و مسابقه شروع شد. راستش، کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی بتوانند به نوک برج برسند. شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید:
«اوه، عجب کار مشکلی!!»، «اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند.» یا «هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست. برج خیلی بلنده!»
قورباغه های کوچیک یکی یکی شروع به افتادن کردند بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا و بالاتر می رفتند. جمعیت هنوز ادامه می داد: «خیلی مشکله! هیچ کس موفق نمی شه!» و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف. ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد؛ بالا، بالا و باز هم بالاتر. این یکی نمی خواست منصرف بشه! بالاخره بقیه از بالا رفتن منصرف شدند به جز اون قورباغه کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها قورباغه ای بود که به نوک رسید! بقیه قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کار رو انجام داده؟ اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟
و مشخص شد که برنده مسابقه کر بوده!
شرح حکایت
هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندید. چون اونا زیباترین رویاها و آرزوهای شما رو ازتون می گیرند، چیزهایی که از ته دلتون آرزوشون رو دارید! همیشه به قدرت کلمات فکر کنید. چون هر چیزی که می خونید یا می شنوید روی اعمال شما تأثیر می گذاره. پس همیشه مثبت فکر کنید و بالاتر از اون، کر بشید هر وقت کسی خواست به شما بگه که به آرزوهاتون نخواهید رسید.
و همیشه باور داشته باشید: من همراه خدای خودم همه کار می تونم بکنم.
لینک تماس با ما / مرکز مشاوره خانواده شرق تهران جهت اخذ نوبت ، مشاوره حضوری و تلفنی در زمینه :
مشاوره خانواده، مشاوره پیش از ازدواج، مشکلات شخصیتی، استرس، اضطراب، وسواس و سکس تراپی
شماره تماس ۰۹۱۹۲۱۳۶۰۲۳ با خانم دکتر صادقی (متخصص امور خانواده و ازدواج و سکس تراپی)
پدیده روابط موازی یا رابطه با چند نفر به طور همزمان در بین برخی افراد کمابیش دیده میشه که ممکنه به قصد دوستی و یا به قصد ازدواج باشه.
اگه داستان ازدواج باشه معمولا یه نفر پررنگ تر از بقیه است و اهمیت بیشتری داره و بقیه تو حاشیه هستن.
دلایل مختلفی براش وجود داره که بررسی ها نشون میده بعضیا دوست دارن مورد توجه باشن و ازین طریق به دیگران نشون میدن چقدر مهمن. بعضیا هم شخصیت ضد اجتماعی دارن و احساس زرنگی دارن که طرف رو سرکار گذاشتن و ازین کار لذت میبرن و البته وجدان ضعیفی هم دارن و دلایل دیگه عزت نفس پایین، ترس از طرد شدن و ناامنی عاطفی. چون خیالشون راحته که اگه طرد شدن یکی دیگه هست که بهش پناه ببرن و سرشون بی کلاه نمونه.
حالا سوال اینه
چنین چیزی یه رفتار سالمیه یا غیرعادیه؟ و به نظرتون چه دلایل دیگه ای داره؟
لینک تماس با ما / مرکز مشاوره خانواده شرق تهران جهت اخذ نوبت ، مشاوره حضوری و تلفنی در زمینه :
مشاوره خانواده، مشاوره پیش از ازدواج، مشکلات شخصیتی، استرس، اضطراب، وسواس و سکس تراپی
شماره تماس ۰۹۱۹۲۱۳۶۰۲۳ با خانم دکتر صادقی (متخصص امور خانواده و ازدواج و سکس تراپی)
بارها پیش اومده که از من یا همکاران پرسیده می شه که قبل از ازدواج چطوری شخصیت طرف مقابل را بررسی کنیم؟
بررسی بلوغ و پختگی شخصیت اهمیت زیادی داره. در این راستا توجه به چند نکته مهم است؟
اگه به سن و سال طرف توجه کنیم تناسبی با اون سن داره؟ برای مثال فردی که ۳۶ سال سن داره ولی هنوز شغل و درآمدی نداره. موقعیت و نقش مناسبی در اجتماع نداره، و به لحاظ مادی وابسته به خانواده است، کسیه که با توجه به سنش دستاورد چندانی نداره.
آیا طرف میتونه هیجاناش رو کنترل کنه؟
آیا فرد رفتار مناسبی در برابر مشکلاتش داره؟
آیا طرف روابط صمیمانه ای با دیگران برقرار کنه، چند تا دوست داره، چند سال باهاشون دوسته؟ آیا دوستاش آدمهایی درست و حسابی هستن؟
آیا طرف برای آینده اش هدفی داره؟ هدف هاش معقوله یا تو رویاهاش سیر میکنه؟
آیا آدم مستقلیه یا هنوز مامان و باباش براش تصمیم میگیرن؟ آیا تصمیماتی که میگیره رو مسئولیتش رو میپذیره؟
آیا طرف خودشو میشناسه و چقدر ارزیابی اش از شما درسته؟ اصلا توانایی دیدن واقعیت هارو داره؟
آیا طرف به اندازه کافی مسئولیت پذیره؟ چقدر به وعده هاش عمل میکنه؟
آیا برای ازدواج عجله داره؟
آیا آدمیه که قبل از تصمیم درباره موضوعی درباره اش خوب فکر می کنه و یا اینکه بدون فکر کردن دست به انتخاب می زنه؟
سال ۱۹۱۳، ماکسیمیلی بن رینگنمن، مهندس فرانسوی، عملکرد اسبها را مطالعه کرد نتیجه گرفت قدرت دو حیوان که یک کالسکه را می کشند با دو برابر قدرت یک اسب برابر نیست. رینگلمن شگفت زده از این نتیجه آن را به انسان ها هم تعمیم داد. چند مرد باید طنابی را از دو سو می کشیدند. او نیروی به کارگرفته شده از هر طرف را اندازه گیری کرد. به طور میانگین، اگر دو نفر با هم طناب را بکشند، هر کدام فقط ۹۳ درصد از قدرت خود را به کار می گیرند. وقتی سه نفری باهم بکشند، این عدد ۸۵ درصد است و اگر هشت نفر بکشنده فقط از ۴۹ درصد قدرت خود بهره می گیرند. علم چنین چیزی را اثر کم کاری اجتماعی مینامد. چرا همه ی انرژی خودت را مصرف کنی وقتی نیمی از آن هم کفایت میکند. مخصوصا زمانی که این کوتاهی ها به چشم نمی آید. به بیان ساده تر، کم کاری اجتماعی نوعی گول زدن است که در آن همه ی ما مقصریم، حتا اگر ناخودآگاه اتفاق افتاده باشد.